جدول جو
جدول جو

معنی نامه بستن - جستجوی لغت در جدول جو

نامه بستن
(عِ دَ کَ دَ)
سر مکتوب را چسباندن و مهر کردن. (ناظم الاطباء). مکتوب را ختم کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قامت بستن
تصویر قامت بستن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت زدن، قامت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
کارمند ادارۀ پست که مامور رسانیدن نامه ها به صاحبان آن ها است، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، قاصد، اسکدار، غلام پست، چاپار، پیک، چپر، برید، مأمور پست، نامه بر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ دَ)
خشک و سیاه شدن پوست (چنانکه در لب) از حرارت درونی چون از تب و یا از حرارت بیرونی چون از آتش و آفتاب
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ نُ / نِ / نَ دَ)
طلب نام و آوازه کردن. شهرت طلبی، طلب جاه و مقام کردن. منصب طلبی. نام جوئی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) :
نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
نبست هرگز راه سکندر آتش و آب.
مسعودسعد.
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت.
حافظ.
راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما
هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر.
سیفی بدیعی (از بهار عجم).
از قضا کردشان کسی آگاه
کز کمین بسته اند دزدان راه.
مکتبی شیرازی.
هماندم که اندیشۀ ناپسند
بمغز اندرت زاد، راهش ببند.
رشید یاسمی.
- راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی:
ببندد همی بر خرد دیو، راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ هَِ تَ)
به وجود آوردن هاله بر گرد چیزی:
تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است
از هاله مه به حلقۀ ماتم نشسته است.
صائب (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ)
باستان نامه. رجوع به باستان نامه شود:
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
کهن گشت این نامۀ باستان
ز گفتار و کردار آن راستان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رسانندۀ نامه. قاصد. نامه بر. نامه آور. پیک:
باد سحری نامه رسان من و تست
ای باد چه مرغی که پرت باد درست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ خوا / خادَ)
تکبیرهالاحرام گفتن:
دیدیم رخت که قبلۀ ماست
زآن سو که توئی نماز بستیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ فُ تَ)
با دعا و بعض اعمال و اورادنزله را شفا بخشیدن یا از تکرار آن پیش گیری کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
در تداول کنایه است از به نماز وارد شدن و ادای تکبیره الاحرام
لغت نامه دهخدا
(رَ کَدَ)
بند زدن
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ کَ دَ)
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن:
فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار
خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما.
صائب.
خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است
برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود.
قاسم.
اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ تَ)
در بازی نرد دو مهره یا زیادتر از دو مهره را دریک خانه جای دادن تا حریف آنرا نزند. خانه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور، کنایه از آرمیدن با زن:
تنوری گرم دید و نان در او بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاله بستن
تصویر هاله بستن
هاله افتادن: (تاخط بدورماه رخت هاله بسته است ازهاله مه بحلقه ماتم نشسته است) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسمه بستن
تصویر وسمه بستن
مالیدن وسمه برابر و وجز آن
فرهنگ لغت هوشیار
نامه آور نامه بر: بادسحری نامه رسان من وتست ای بادخ چه مرغی که پرت باددرست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه بستن
تصویر کاسه بستن
بند زدن (کاسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بستن
تصویر راه بستن
مانع رفتن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چسبانیدن خمیربدیوارتنور. یانان بستن درتنورکسی. آرمیدن باوی جماع کردن: تنوری گرم دیدونان دراوبست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام جستن
تصویر نام جستن
نام و آوازه طلب کردن شهرت طلبیدن، طلب جاه ومقام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) کنایه است از ورود بنماز و ادا تکبیره الاحرام اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازمه بستن
تصویر غازمه بستن
کبره بستن، کلفت شدن پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسمه بستن
تصویر وسمه بستن
((~. بَ تَ))
مالیدن وسمه بر ابرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
((~. رِ))
نامه بر، نامه آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت بستن
تصویر قامت بستن
((~. بَ تَ))
به نماز ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
پستچی، پیک، چاپار، قاصد، نامه بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد